فرخنده سنگسار و رخشانه سنگسار – نگاهی عمیق به دو فاجعه

فرخنده سنگسار رخشانه سنگسار

ماجرای جان باختن فرخنده ملک زاده و رخشانه، دو نام حک شده بر پیکره ای از بی عدالتی و خشونت علیه زنان در افغانستان است. این دو واقعه، نمادهای دردناکی از نقض حقوق انسانی و حاکمیت خودسرانه قوانین در جامعه ای هستند که سایه سنت های جاهلانه و افراط گرایی، بر کرامت انسانی می افتد. هر دو زن، در اوج جوانی، قربانی تعصب و جهالت شدند و نامشان با فریادهای بی گناهی گره خورد.

افغانستان، سرزمینی که تاریخ پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته، بارها شاهد فجایعی بوده است که قلب هر انسان آزاده ای را به درد می آورد. در میان این رویدادهای تلخ، سرنوشت دو زن جوان، فرخنده ملک زاده و رخشانه، نمادی از عمیق ترین زخم های اجتماعی و فرهنگی این سرزمین است. این دو واقعه، نه تنها به دلیل ماهیت وحشیانه و بی رحمانه شان، بلکه به دلیل بازتاب گسترده و واکنش های ملی و بین المللی که برانگیختند، در حافظه جمعی ثبت شده اند. بررسی جامع و تحلیلی این دو حادثه، فرصتی است تا با علل ریشه ای، پیامدهای اجتماعی و حقوقی، و نیز شباهت ها و تفاوت های این فجایع آشنا شویم و از دل این تراژدی ها، درس هایی برای آینده ای روشن تر بیاموزیم.

داستان رخشانه: فرار از سنت، قربانی تعصب

در سال ۲۰۱۵، خبری دهشتناک از ولایت غور افغانستان، جهان را تکان داد. رخشانه، دختری ۱۹ ساله که به جرم زنا توسط گروهی از طالبان سنگسار شده بود، نامی شد که تا همیشه با فریاد بی عدالتی گره خورد. زندگی او، داستانی از مقاومت در برابر سنت های اجباری و رویایی ناتمام برای عشق بود که با خشونتی بی رحمانه به پایان رسید.

زندگی و پیش زمینه ی رویداد

رخشانه، فرزند دوم خانواده، در منطقه ای محروم در ولایت غور به دنیا آمد و تا هشت سال در مکتب آبدکِ منطقه غلمین شهر فیروزکوه تحصیل کرد. او دختری با آرزوها و رویاهای خاص خود بود، اما سرنوشت، او را به مسیری پر پیچ وخم و دردناک سوق داد. در سن ۱۳ سالگی، پدرش، عبدالکریم، او را برخلاف میل باطنی اش به عقد مردی معلول درآورد. رخشانه که این ازدواج اجباری را نپذیرفته بود، بارها برای فرار از این سرنوشت تلخ تلاش کرد. قلب او از کودکی به محمد گل، پسری ۲۳ ساله، تعلق داشت و با امید به پیوندی عاشقانه، از خانه فرار کرد تا با او ازدواج کند.

این فرار، سرآغاز سلسله ای از وقایع ناگوار بود. پس از مدتی، نیروهای امنیتی رخشانه را دستگیر کرده و به پدرش بازگرداندند. اما پدر، باز هم بدون توجه به خواسته دخترش، او را به نکاح یک پیرمرد درآورد. رخشانه اما تسلیم نشد و بار دیگر با محمد گل از خانه گریخت. این بار، آن ها به روستای مرغاب پناه بردند، غافل از آنکه سایه شوم طالبان در کمین آن ها بود.

دستگیری و محاکمه صحرایی

در میانه راه، ملا یوسف، یک فرمانده محلی طالبان که پیش از این نیز چندین بار برای برادر خود از رخشانه خواستگاری کرده بود، این دختر جوان را به همراه محمد گل بازداشت کرد. این دستگیری، سرآغاز فصلی سیاه در زندگی رخشانه بود. طالبان از پدر کارگر و مستضعف رخشانه، مبلغ هنگفت ۵ میلیون افغانی برای آزادی دخترش مطالبه کردند. مبلغی که پرداخت آن برای خانواده ای فقیر، کاملاً غیرممکن بود. پدر رخشانه، بعدها در مورد تهدیدهای طالبان علیه خانواده اش گفت: «پس از کشتن رخشانه، طالبان و زورمندان محلی چندین بار به ما حمله کردند تا همه اعضای این خانواده را بکشند؛ اما ما شبانگاه خانه را ترک کردیم و با کودکانم به شهر فیروزکوه آمدیم.» این سخنان، عمق ترس و بی چارگی خانواده را نشان می دهد.

با ناتوانی پدر در پرداخت باج درخواستی، سرنوشت رخشانه به دست ملا هاشم، یکی از ملاهای طالبان، سپرده شد. او سه ماه پس از دستگیری رخشانه، در یک محاکمه صحرایی و غیرقانونی در منطقه ی غلمین ولایت غور، حکم سنگسار را به اتهام زنا صادر کرد. این محاکمه، بدون حضور وکیل، بدون فرصت دفاع، و بدون رعایت هیچ یک از موازین عدالت برگزار شد. از پدر رخشانه نیز خواسته شد تا به محل اعدام دخترش بیاید و شاهد سنگسار او باشد؛ درخواستی که عمق بی رحمی عاملان را آشکار می سازد.

اجرای حکم سنگسار و انتشار ویدئو

مراسم سنگسار، در مکانی خلوت اما با حضور ده ها نفر از مردان مسلح و جوان برگزار شد. رخشانه را تا گردن در گودالی قرار دادند. ویدئویی که از این حادثه منتشر شد، جهان را در بهت و حیرت فرو برد. در این ویدئوی دلخراش، صدای ناله های رخشانه به وضوح شنیده می شود، در حالی که مردان مسلح، با خشونتی بی حدوحصر به سمت او سنگ پرتاب می کنند و فریاد می زنند: «کلمه ات را بخوان!» این صحنه ها، نمادی از اوج بربریت و توحش بود که در قرن بیست ویکم رقم خورد. انتشار این ویدئو در شبکه های اجتماعی، بازتاب گسترده ای داشت و قلب میلیون ها نفر را در سراسر جهان جریحه دار کرد و به نمادی از وحشی گری و نقض فاحش حقوق بشر تبدیل شد.

پیامدها و واکنش ها

خبر سنگسار رخشانه، موجی از محکومیت ها و واکنش های شدید را در سطح ملی و بین المللی برانگیخت. دولت افغانستان، به ریاست جمهوری اشرف غنی، این رویداد را «جنایت» خواند و دستور پیگیری جدی و دستگیری عاملان را صادر کرد. وزارت داخله افغانستان، پلیس را موظف کرد تا عاملان این جنایت را شناسایی و به دست عدالت بسپارد. در پی این دستورات، تحقیقات پلیس منجر به شناسایی چهل نفر از عاملان سنگسار شد و تعدادی از آن ها نیز دستگیر شدند.

اما سرنوشت یکی از عاملان اصلی، مولوی سعدیار، فرمانده طالبان که نقش کلیدی در این سنگسار داشت، بحث برانگیز شد. او که علاوه بر دست داشتن در سنگسار رخشانه، متهم به قتل ده ها غیرنظامی و عضویت در گروه تروریستی داعش نیز بود، در سال ۲۰۱۷ خود را تسلیم نیروهای دولتی کرد. اما پس از تنها دو ماه زندان، به شکل مرموزی آزاد شد. این رهایی زودهنگام، با واکنش های تند فعالان جامعه مدنی و سازمان های حقوق بشری مواجه شد و سوالات بسیاری را در مورد اراده دولت برای اجرای عدالت به وجود آورد. در همین حال، خانواده رخشانه که از سوی طالبان تهدید می شدند، مجبور به ترک خانه ی خود و فرار به شهر فیروزکوه شدند تا جان خود را حفظ کنند.

سنگسار رخشانه، نه تنها یک رویداد جنایی، بلکه نشانه ای از عمق تعصب، جهل و ضعف حاکمیت قانون در بخش هایی از افغانستان بود که در آن، جان و کرامت انسانی زنان، به سادگی زیر پای سنت های غلط و تفسیرهای افراطی لگدمال می شد.

فاجعه فرخنده: اتهام ناروا و لینچ در کابل

درست چند ماه پیش از سنگسار رخشانه، پایتخت افغانستان، کابل، شاهد فاجعه ای دیگر بود که ابعاد آن به مراتب گسترده تر و شوکه کننده تر بود. فرخنده ملک زاده، دختری جوان، تحصیل کرده و با ایمان، قربانی اتهامی دروغین شد و در قلب شهر، به فجیع ترین شکل ممکن، به قتل رسید. داستان فرخنده، نمادی از خشم بی مهار، جهالت و فقدان عدالت است که در یک روز آفتابی، جان یک انسان بی گناه را گرفت.

زندگی و پیش زمینه ی رویداد

فرخنده ملک زاده، دختری ۲۷ ساله و فارغ التحصیل رشته الهیات بود که به عنوان معلم قرآن و دانشجو فعالیت می کرد. او شخصیتی مذهبی و متعهد داشت و همواره در تلاش برای روشنگری و مبارزه با خرافات بود. نقطه آغاز این تراژدی، درگیری او با یک دعانویس (تاریک بین) در مقابل زیارتگاه شاه دو شمشیره در کابل بود. فرخنده که شاهد فریبکاری و فروش تعویذ و طلسم های بی اساس به مردم توسط این دعانویس بود، با او وارد بحث شد و ادعاهای او را رد کرد. در پی این درگیری، دعانویس با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم، به دروغ فرخنده را متهم به سوزاندن قرآن کرد؛ اتهامی که جرقه ی آتشی مهیب را روشن ساخت.

این اتهام دروغین، به سرعت میان اوباش و افراد متعصب حاضر در اطراف زیارتگاه پخش شد. در مدت کوتاهی، جمعیتی خشمگین و تحریک شده در مقابل زیارتگاه گرد آمدند و خواهان مجازات فرخنده شدند. بدون هیچ گونه تحقیق یا درک واقعی از ماجرا، شعله های خشم و تعصب، عقلانیت را کنار زد و فاجعه ای هولناک را رقم زد.

قتل فجیع و بی رحمانه

آنچه در ادامه رخ داد، صحنه ای بود که هرگز از خاطر مردم افغانستان و جهان محو نخواهد شد. اوباش خشمگین، به فرخنده حمله کردند. او مورد ضرب و شتم وحشیانه قرار گرفت؛ لگدها، مشت ها و چوب ها بی رحمانه بر سر و صورتش فرود آمد. با وجود تلاش های اولیه فرخنده برای دفاع از خود و اثبات بی گناهی اش، فریادهای او در میان غریو جمعیت خشمگین گم شد. در لحظاتی دلخراش، او را روی زمین کشیدند، زیر گرفتن با ماشین را تجربه کرد و در نهایت، جسد نیمه جانش را به آتش کشیدند.

آنچه این فاجعه را دردناک تر می کند، عدم مداخله کافی و به موقع پلیس و نیروهای امنیتی بود. در حالی که فرخنده زیر دست و پای اوباش جان می داد، حضور نیروهای پلیس، نتوانست مانع از وقوع این جنایت شود و بسیاری از مأموران حاضر در صحنه، تماشاگر این فاجعه بودند. انتشار گسترده تصاویر و ویدئوهای دلخراش از صحنه قتل در شبکه های اجتماعی، به سرعت ابعاد این فاجعه را به جهان مخابره کرد و خشم و اندوهی عمیق را به همراه داشت.

واکنش های بی سابقه و پیگیری های حقوقی

قتل فرخنده، واکنش های عمومی بی سابقه ای را در افغانستان و جهان برانگیخت. برای اولین بار در تاریخ افغانستان، زنان افغان، تابوت فرخنده را بر دوش خود حمل کردند و این حرکت نمادین، موجی از همبستگی و اعتراض را در پی داشت. هزاران نفر از مردم در کابل و دیگر شهرهای افغانستان، به خیابان ها آمدند و خواهان عدالت برای فرخنده و مجازات عاملان شدند. این رویداد، جنبش های مدنی و حقوق زنان در افغانستان را جانی دوباره بخشید و مطالبات برای اصلاحات قضایی و مبارزه با افراط گرایی را تشدید کرد.

در پی فشار افکار عمومی، دولت افغانستان دستگیری گسترده متهمان را آغاز کرد. بیش از ۴۰ نفر، شامل اوباش حاضر در صحنه، برخی مأموران پلیس و مسئولین امنیتی که در انجام وظیفه خود کوتاهی کرده بودند، بازداشت شدند. روند قضایی این پرونده، در ابتدا با صدور احکام سنگین، از جمله حکم اعدام برای چهار نفر و حبس های طولانی مدت برای دیگر متهمان، امیدها را برای اجرای عدالت زنده کرد. اما در مراحل بعدی دادگاه، این احکام تغییر و کاهش یافتند که با انتقادات شدید و گسترده ای مواجه شد. بسیاری از فعالان حقوق بشر و خانواده فرخنده، روند قضایی را ناعادلانه خواندند و معتقد بودند که عدالت به طور کامل اجرا نشده است. این رویداد، یک بار دیگر نقص ها و چالش های نظام قضایی افغانستان را آشکار ساخت و نشان داد که چگونه عدالت، می تواند قربانی فشارهای اجتماعی و سیاسی شود.

تحلیل مقایسه ای: شباهت ها و تفاوت ها

وقایع تلخ فرخنده و رخشانه، هرچند در جزئیات متفاوت بودند، اما هر دو به عنوان نمادهای دردناکی از نقض حقوق بشر و خشونت علیه زنان در افغانستان شناخته می شوند. بررسی شباهت ها و تفاوت های این دو فاجعه، می تواند در درک عمیق تر ریشه های این پدیده ها و راهکارهای مقابله با آن ها راهگشا باشد.

نقاط اشتراک

میان این دو تراژدی، نقاط مشترک انکارناپذیری وجود دارد که نشان دهنده یک پدیده سیستماتیک است:

  1. قربانیان زن: هر دو فرخنده و رخشانه، زنانی جوان بودند که به فجیع ترین شکل ممکن و به دلیل اتهاماتی که ریشه در تعصب و جهالت داشت، هدف خشونت شدید و بی رحمانه قرار گرفتند.
  2. ریشه های مشترک: هر دو حادثه، محصول جهل، تعصب مذهبی (ناشی از تفسیرهای غلط و افراطی دین) و ضعف عمیق حاکمیت قانون در جامعه افغانستان بودند. در هر دو مورد، خشم جمعیت و عدالت خودسرانه، جایگزین قانون و منطق شد.
  3. عدم حمایت کافی: در لحظه وقوع حادثه، نهادهای امنیتی و دولتی نتوانستند حمایت کافی و به موقع را از قربانیان به عمل آورند. چه در مورد عدم مداخله مؤثر پلیس در کابل برای نجات فرخنده، و چه در مورد ناتوانی دولت در جلوگیری از سنگسار رخشانه در منطقه ی تحت کنترل طالبان.
  4. انتشار ویدئو و تأثیر آن: انتشار گسترده ویدئوهای دلخراش از هر دو صحنه، نقش محوری در برانگیختن افکار عمومی و آگاهی بخشی در سطح ملی و بین المللی داشت. این تصاویر، به نمادهایی قدرتمند برای محکومیت خشونت تبدیل شدند.
  5. واکنش های گسترده: هر دو رویداد، واکنش های ملی و بین المللی گسترده ای را در پی داشتند؛ از محکومیت های دولت مردان و سازمان های حقوق بشری گرفته تا اعتراضات و راهپیمایی های مردمی که خواهان عدالت بودند.

نقاط افتراق

با وجود شباهت ها، تفاوت های کلیدی نیز در این دو فاجعه وجود دارد که به درک ابعاد مختلف خشونت کمک می کند:

  • ماهیت اتهام: اتهام اصلی رخشانه، زنا بود که در یک دادگاه صحرایی طالبان حکم آن صادر شد، در حالی که فرخنده به اتهام دروغین سوزاندن قرآن (کفر و توهین به مقدسات) لینچ شد.
  • عاملان اصلی: عاملان اصلی سنگسار رخشانه، نیروهای محلی طالبان و ملاهای متعصب بودند که در منطقه ای تحت نفوذ خود عمل می کردند. در مقابل، قاتلان فرخنده، اوباش شهری و مردم عادی بودند که در قلب پایتخت، کابل، اقدام به لینچ کردند، با این تفاوت که پلیس نیز در آنجا حضور داشت اما کمکی نکرد.
  • نوع اجرا: مجازات رخشانه، سنگسار بود که نوعی اعدام با ریشه های مذهبی (بر اساس تفاسیر خاص) محسوب می شود. فرخنده اما در یک لینچ خیابانی، مورد ضرب و شتم قرار گرفت، زیر گرفته شد و سپس جسدش سوزانده شد.
  • محیط وقوع: حادثه رخشانه در محیطی روستایی و دورافتاده در ولایت غور، و در منطقه ای که عمدتاً تحت کنترل یا نفوذ طالبان بود، رخ داد. در مقابل، قتل فرخنده در پایتخت، کابل، و در نزدیکی یک زیارتگاه عمومی اتفاق افتاد که نشان دهنده فراگیر بودن جهالت و خشونت حتی در مراکز شهری است.
  • روند قضایی: پس از سنگسار رخشانه، اگرچه عاملان شناسایی شدند، اما فرمانده اصلی، ملا سعدیار، پس از مدت کوتاهی آزاد شد که اعتراضات زیادی را برانگیخت. در مورد فرخنده، تعداد زیادی از متهمان دستگیر و محاکمه شدند و احکام اولیه ای نیز صادر شد، اما کاهش این احکام در مراحل بعدی دادگاه نیز انتقادات شدیدی را به دنبال داشت.

نتیجه گیری: درس ها و چشم انداز آینده

داستان های فرخنده و رخشانه، بیش از آنکه دو واقعه مجزا باشند، دو روی یک سکه از بی عدالتی، جهل و افراط گرایی هستند که جان دو زن بی گناه را گرفتند. این تراژدی ها، نه تنها زخمی عمیق بر پیکر جامعه افغانستان به جای گذاشتند، بلکه به نمادهایی برای فریاد عدالت خواهی و مبارزه با خشونت علیه زنان در سراسر جهان تبدیل شدند. از دل این دردها، درس های حیاتی برای آینده بیرون می آید که باید سرلوحه تلاش ها برای ساختن جامعه ای عادلانه تر قرار گیرند.

نخستین و مهم ترین درس، ضرورت حاکمیت کامل و بی قید و شرط قانون است. در جوامعی که عدالت خودسرانه و تفسیرهای شخصی از قانون، جایگزین نظام قضایی مستقل و عادلانه می شود، جان و کرامت انسان ها در معرض خطر قرار می گیرد. اصلاح و تقویت نظام قضایی و امنیتی، آموزش نیروهای پلیس و قضات، و تضمین دسترسی برابر همه شهروندان به عدالت، گام های اساسی در این مسیر هستند.

دومین درس، اهمیت مبارزه با افراط گرایی مذهبی، جهل و خرافه پرستی است. ریشه های هر دو فاجعه، در سوءتفسیرهای خشونت بار از دین و نبود آگاهی عمومی نهفته بود. ترویج آموزش، سوادآموزی، و گفت وگوی سازنده درباره آموزه های واقعی دینی، می تواند در از بین بردن بستر رشد افراط گرایی مؤثر باشد. نقش علمای معتدل و مراکز دینی در این زمینه بسیار حیاتی است.

سومین نکته، نقش حیاتی آگاهی بخشی و توانمندسازی زنان است. زنان افغانستان، در طول تاریخ، رنج های بسیاری را متحمل شده اند. توانمندسازی زنان از طریق آموزش، حمایت اقتصادی و مشارکت فعال در تمامی عرصه های اجتماعی و سیاسی، نه تنها حقوق آنها را تضمین می کند، بلکه به شکوفایی و پیشرفت کل جامعه کمک خواهد کرد. راهپیمایی شجاعانه زنان در تشییع پیکر فرخنده، نمونه ای از ظرفیت بی نظیر آنها برای تغییر است.

یاد فرخنده و رخشانه، نباید صرفاً با اندوه و خشم همراه باشد، بلکه باید الهام بخش تداوم مبارزه برای آینده ای باشد که در آن هیچ زنی به جرم جنسیتش، قربانی تعصب و خشونت نگردد و عدالت، سایه خود را بر سر تمامی شهروندان بگستراند.

در نهایت، جامعه جهانی نیز مسئولیت دارد تا حمایت خود را از حقوق بشر و عدالت در افغانستان تداوم بخشد. با وجود چالش های فراوان، نباید امید به آینده ای بهتر از بین برود. یاد فرخنده و رخشانه، باید چراغ راهی باشد برای ساختن سرزمینی که در آن، کرامت انسانی، جایگاه والاتری از سنت های غلط و تفاسیر افراطی داشته باشد.

دکمه بازگشت به بالا