حسن یزدانی، پهلوانی که شبیه تختی نیست

جرم اصلی صادق بوقی چیست

نمی دانم اما فکر می کنم در این تشبیهات لذتی هست که مگو و مپرس. شاید آفریدن چیزی که وجود ندارد و به عدم پیوسته است ریشه این شبیه سازی ها باشد. خلق چیزی که آرزوی ماست. نوعی تمنای محال که دست کم در عالم خیال و شاعرانگی خیلی هم محال نیست. به قول قیصر امین پور:

حتی اگر نباشی، می آفرینمت

چونان که التهاب بیابان سراب را

این شبیه سازی ها البته یک حُسن دیگر هم دارد و آن هم این که مارا همیشه در موضع حق می نشاند و دیگران را در موضع باطل. همیشه ماییم که حسین زمانه ایم و دیگران شمر و یزید و خولی. تیری که ما پرتاب می کنیم مصداق: و ما رمیت اذ رمیت است و تیری که دیگران به سوی ما می اندازند خدنگی که از آستین شیطان بیرون آمده است. کلا ما خیلی خوبیم. این نوشابه باز کردن ها برای خود خیلی هم چیز بدی نیست. اصلا بخشی از این حماسه سازی ها و رجزخوانی ها لازمه حیات است. باید به خودمان انرژی بدهیم و هرجور هست خودمان را سرِ پا نگاه داریم اما به شرط آن که این حماسه سازی ها صرفا اشتغال به لفظ و یکسره از حقیقت تهی نباشد وگرنه کار به لاف و گزاف می کشد. لاف و گزاف هم اگر به اندازه باشد و به قول امروزی ها دُزش رعایت شود شاید گاهی نه تنها لازم بلکه واجب هم باشد. اما همه این ها تا جایی قابل تحمل است که آدمی به حال خودش وقوف داشته باشد و حد و اندازه حقیقی خود را بداند. به قول حضرت سعدی:

به اندازه بود باید نمود

خجالت نبرد آن که ننمود و بود

وای به آن روزی که آدمی فقط خودش لاف و گزاف خودش را باور کند اما حریف بفهمد که طرف مقابل جز باد و بروت چیزی در چنته ندارد. بگذریم. این روزها نوبت حسن یزدانی است که بنشانیمش جای غلامرضا تختی. چرا؟ این درست که تختی هم از حیث فنی و هم از حیث اخلاقی می تواند الگوی بسیاری از ورزشکاران ما باشد اما به حکم لاتکرار فی التجلی، تختی فقط یک بار در این عالم تجلی می کند. زمینه و زمانه تختی از اساس چیز دیگری بود. به قول احمد رضا احمدی:

در اطراف من

هر آنچه سرکش بود مُرده است

نمی توانی «میهن» و «زمزم» تبلیغ کنی اما غلامرضا تختی باشی که در اوج تنگدستی و عسرت حاضر نشد تن به تبلیغِ تیغ ریش تراشی و مزخرفاتی از این دست بدهد. اشتباه نکنید. کسی نمی تواند حسن یزدانی را بابت شرکت در یک تیزر تبلیغاتی محکوم کند. این شکل از پول درآوردن از قبل شهرت و محبوبیت امری است رایج. در همه جای جهان. حتی اگر تختی به آن پیشنهادها تن می داد شاید کسی او را سرزنش نمی کرد اما او شیوه زیستنش را انتخاب کرد. فقر و محرومیت و انزوا و عسرت را به شهرت و ثروت و رفاه ترجیح داد. تا خودش باشد. تا غلامرضا تختی باشد. او آن قدر بزرگ بود که وقتی درست و حسابی کلکش کنده شد قصابی در کرمانشاه خودش را حلق آویز کرد و یادداشتی از خودش به جا گذاشت که هنوز هم خواندنش تن و بدن آدمی را به لرزه در می آورد: جهان بی جهان پهلوان ماندنی نیست!

قرار نیست حسن یزدانی تختی باشد اما قرار هم نیست به جرم تختی نبودن سرزنشش کنیم.

از تمام خلق یک تن صوفی اند

مابقی در سایه او می زیند

اما مگر می شود ما ملت افراط و تفریط دست از این بازی ها برداریم؟ هر نامداری در این جهان یا باید اسطوره ای شکست ناپذیر باشد یا به تعبیر اخوان: «دشنامِ پست آفرینش،‌ نغمه ناجور». اصلا چیزی به نام انسان را به معنای موجودی زمینی که مجموعه ای است از تناقض های وجودی، به رسمیت نمی شناسیم. اصلا چیزی به نام حد وسط وجود ندارد. آدم ها یا قابل ستایشند و یا باید گذاشتشان سینه دیوار و خلاصشان کرد. این که حسن یزدانی در یک مسابقه فقط پنج بار کتفش در رفت و او با جا انداختن کتفش و تحمل دردی که فوق طاقت آدمیزاد است تا پایان مسابقه جانانه و قلندرانه پا پس نکشید خودش حماسه ای است کم نظیر. به جای تشبیه بی مناسبت او به دیگران و یا خالی کردن عقده های سیاسی بر سر این کشتی گیر دوست داشتنی به خودش توجه کنیم. حسن یزدانی با همین هیبت و رفتار می تواند برای همه ما ایرانی ها قابل احترام باشد. او بارها و بارها در بدترین دقایق این شام مرگزای دل و جان مارا روشن کرده است. به پاس آن لحظات شیرین و وصف ناشدنی کلاه از سر برداریم و از صمیم جان بر جان تابناکش درود بفرستیم.

دکمه بازگشت به بالا